حسین جونحسین جون، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شامرزایی کته shamerzaei kote

حسین مامان وعشق کار خانه

    کافی من خواب برم یا سرم گرم کاری باشه تا شما بری سراغ آشپزخانه و حالا بازی نکن کی بکن آخرین باری که رفتی پای ظرفشویی من خواب بودم وشما به بابایی گفتی که مامانی خسته می شه هی ظرف بشوره ظرف بشوره و بابایی هم به من گفت کاری باهات نداشته باشم این شد که فردا صبح تا ظهر کارم بود تمیز کردن آشپزخانه ...فدات بشم من هر چی بگم کمکت جزء کار زیاد کردن من نیست که به گوشت نمی ره بهت بر می خوره که چرا نمی گذارم کار برسی می گی که بزرگ شدی و این کارا دیگه کار شماست ...مامان فدای دل رئوفت بشه . ...
28 بهمن 1392

روزهایی پر از تنهایی

  سه روز که بابایی رفته ماموریت و خانه پر شده از بهانه های ریز و درشت تو ، خوب اگه عشقت به بابایی و وابستگی شدیدت کلی مزایا داره بی عیب هم نیست ،نتیجه اش می شود کلی غم وقصه که رو بوم دل کوچولوت جا می گیره دائم بهانه بابا را می گیری شب اول که با گریه تو بغلم خواب رفتی البته این روزها دائم می پرسی مامان برا بابایی غذا کنار گذاشتی؟یا کارت شده اینکه بیایی پیشم و انگشتات را دانه دانه جمع کنی و بگی این شب بخوابم واین شب دیگه واین یکی دیگه ،این بابا میاد؟ هوا که تاریک می شه انگار دل پسر کوچولوم بیشتر می گیره و دائم می گه مامانی دلم برای بابایی تنگ شده بابا نمیاد ...خدا هیچکی را چشم انتظار نگذاره بخصوص پسرکم را که نفسش بسته به نفس بابایش...
28 بهمن 1392

تولدت مبارک گل خوشگلم

    تولدت مبارک ناز گل مامان         امسال تولدت مامانی نتوانست آنطور که دلش می خواست برات تولد بگیره اما تولدت به رسم هر ساله پیش رفت ولی مامانی یه جورایی تو آفساید بود ،شب تولدت حسن آقا برات یه کیک باب اسفنجی زد و با عمه و آجی و داداشی آمدن برات تولد گرفتن البته به اینجا ختم نشد به درخواست جنابعالی مامانی با تمام کسالتی که داشت برات کیک زد آخه گل پسر مامان کیک مامانی را خیلی دوست داره اما مامان شرمنده بود که نتوانست تزیینش کنه شب هم که همه آمدن تا تولدت را تبریک بگن پسر مامان تا تونست توی این دو شب شمع فوت کرد البته سوزاندن فرش با فشفشه هم از دسته گل آقا بود یه جورایی اگه توی روز دست به ...
9 بهمن 1392
1